وب سایت ع . ا. بسطامی

وب سایت  ع . ا. بسطامی
طبقه بندی موضوعی

نقد و نظری درباره خلافت امام علی(ع)

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۵۷ ق.ظ

اخیراً به مناسبت عید غدیر مقاله ایی با عنوان «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» به قلم علی‌اصغر غروی در روزنامه بهار انتشار یافت که در آن خلافت و جانشینی سیاسی امام علی (ع) نفی شده بود و واقعه غدیر خم را صرفاً دلالتی بر شأن امامت ایمانی امام علی(ع) دانسته بود . نیازی به توضیح نیست که ادله و ادعاهای مطرح شده در مقاله مذکور، مطلب جدیدی نیست و بیشتر و مفصل تر از آن را نویسندگان اهل سنت و طرفداران « اسلام سکولاریستی »یا « سکولاریسم اسلامی » بارها در گفتارها و نوشته هایشان آورده اند و پاسخ های مستدل و متقن را نیز دریافت نموده اند . اما اهمیت مقاله مذکور ، طرح آن در فضای رسانه ای است . اگر چه پرداختن به این موضوع در فضای عمومی کشوری شیعه مانند ایر ان اسلامی که ساختار سیاسی آن مبتنی بر اصل « ولایت فقیه » است قدری عجیب می نماید ولی از یک جهت این اتفاق را باید به فال نیک گرفت چراکه محملی است برای رسانه ای کردن پاسخ این ادله ها و شبه زدایی از ذهن کسانی که دسترسی به این پاسخ ها نداشتند . این مقاله بازخوردهای فراوانی  به همراه داشت، از جمله، توقیف روزنامه انتشار دهنده مقاله یعنی روزنامه « بهار » و نقدهایی که در رد مقاله مذکور انتشار یافت . مقاله ی آقای محمدعلی شاه‌آبادی با عنوان « امام؛ الگوی ایمانی و پیشوای سیاسی » یکی از اولین نقدهایی است که به آن مقاله شد .

در این پست ، مناسب دیدم نقد و نظر مذکور را جهت بهرمندی دوستان قرار دهم .

 جهت مطالعه مقاله و نقد آن به « ادامه مطلب » مراجعه فرمایید

.
مقاله «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» به قلم علی‌اصغر غروی

برای ما که باور داریم پیامبر اسلام خاتم انبیاء الهی است، رحلت او معنایی می‌یابد، ورای رنج‌ها و تاثرهای عاطفی فقدانش. زیرا بسته شدن لب‌های او یعنی خاموش شدن آخرین نداهای آسمان در هدایت بشر. گرچه خداوند پیوسته بندگانش را به صراط مستقیم رهنمون است اما نزول اینچنین حقایق هستی و تبیین رموز سعادت انسانی پایان یافته است. با این وصف روشن است که آخرین کلمات چنین پیامبری، اهمیتی صد چندان می‌یابند. پس باید آخرین وصایای او در ماجرای غدیر، به عنوان بخشی از آخرین سخنانش، کاوشی جدی و عمیق را در پی‌داشته باشد. و بی‌خود نیست که این‌ها همه بحث و نظر را به‌دنبال کشانده است. این هم نظری است در میان نظرها.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که قرآن بر آن تاکید داشته و اقدام برای به انجام رساندنش را از همه انبیاء و پیروانشان طلب کرده، امامت و پیشوایی از یکسو و تشکیل امت است از دیگر سو، به منزله گروهی که از نظر تفکر در زندگی متحدند، و از یک امام و پیشوا تبعیت می‌کنند. در فرهنگ قرآنی ما ابراهیم اولین پیامبری است که به توحید فراخوانده و سپس تشکیل امت داده، یعنی توانسته است گروهی از انسان‌ها را که دارای یک ملت (اندیشه) هستند گرد هم آورد و صاحبان آن اندیشه، به جهت طرز فکر و ملتِ واحدی که دارند، در اخلاق، ‌‌منش وکنش، متمایل، منسجم، متماسک، متحد، متعاون، همراه، هم‌مقصد، هماهنگ و هم‌پیمان هستند.

«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» (بقره ۱۲۴)

ای پیامبر به‌خاطر داشته باش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام‌رسانید وگفت‌ ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم» از مضون آیه چنین بر می‌آید که با اتمام کلمات بر ابراهیم، هرآنچه را که او در راستای هدایت جامعه به سوی دعوت الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون می‌تواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سوال، آیه فوق را در کنار آیه سوم از سوره مائده می‌نشانیم که از آن موضوع معرفی علی(ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر(ص) استخراج شده است:

«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (مائده ۳)

آیا برداشت مذکور از آیه فوق پذیرفتنی است؟ از چشم‌اندازهای گوناگونی می‌توان پاسخ این پرسش را جست‌وجو کرد:

۱- آیات قبل و بعد از آیه فوق موید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف می‌کند هر آنچه بر او نازل می‌شود، بی‌کم‌وکاست، ابلاغ کند و در این میان هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین به‌نظر می‌رسد نعمتی که تمام شده است، همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد. یعنی اکنون که وحی بدون هیچ نقص و گزندی به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ایشان تمام است.

۲- اگر موضوع«بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی(ع) به خلافت می‌بود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر می‌فرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.

۳- تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلائل بسیار روشن صورت پذیرد، در غیر این ‌صورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات، می‌شود. در اینجا نیز اگر مضمون آیه فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار می‌شود که به پیامبر دستور می‌دهد در اداره دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»

۴- علی (ع) خود در جای‌جای نهج‌البلاغه بر این نکته تاکید می‌نهد که حکومت سیاسی از طریق بیعت و رای در اختیار قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه امیرالمومنین در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه می‌نویسد:

«مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آن‌که غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد. شورا از آن مهاجرین و انصار است. پس اگر اینان بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا هم در آن است….»

کلمات مولی آشکارا بیانگر این حقیقت است که خلافت، امری انتصابی از جانب خداوند نیست و جانشین سیاسی رسول خدا باید توسط مردم انتخاب شود.

۵- علی(ع) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمی‌آورد. حتی آنجا که می‌خواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزش‌ها و شایستگی‌های خودش تاکید می‌کند و مردم را بر این نکته «آگاه» می‌سازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند. در تمام خطبه‌های نهج‌البلاغه، نسبت بین «آگاهی و انتخاب» چنان آشکار است که جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که نگرش علی(ع) به مقوله حکومت چگونه و چیست! علاوه براین، نگاهی به گفتار،‌منش و کنش وی در طول ۲۵ سال کناره‌گیری و ۵سال حکومت، موید این مطلب است.

۶- رفتار علی (ع) با هر سه خلیفه پیش از خود و به‌ویژه ابوبکر و عمر، که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، به روشنی نشان می‌دهد که وی آن‌ها را کسانی نمی‌پندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاری‌های شگفت‌انگیز علی (ع) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تاکید قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جای هیچ شائبه‌ای باقی نمی‌گذارد. به عنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفی شیعی از قول امیرالمومنین علی(ع) آورده است که: «چون رسول خدا (ص) فرائضی را که بر عهده اوست به انجام رسانید، خداوند عزوجل او را از این جهان فانی به دیار باقی برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد، سپس مسلمین دو نفر امیر شایسته را جانشین او کردند و آن دو امیر به کتاب و سنت عمل کرده و سیره خود را نیکو کرده و از سنت و روش رسول خدا(ص) تجاوز نکردند آنگاه خدای عزوجل ایشان را قبض روح کرد. خداوند ایشان را مورد مرحمت قرار دهد.»

۷- اگر امیرالمومنین فرمان خدا را برخلافت خود بعد از رسول اکرم(ص) می‌یافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمی‌کرد که یک تنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازه حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تاخیر اندازد؟!

۸- مروری بر مجموعه دغدغه‌های علی(ع) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهج‌البلاغه مندرج است، نشان می‌دهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی این‌که خلیفه یا هرکس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند. مثلا این‌که خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند، یا به‌گونه‌ای عمل کند که نتیجه برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی معطوف به چنین فرآیندی است. همان چیزی که ما امروز انتخاب مدیریت شده یا هدایت یافته می‌نامیم. او به عدم انتخاب خود در شورای سقیفه هیچ اعتراضی ندارد، بلکه واکنش وی به محدود شدن عرصه انتخاب بود و نیز این‌که نتوانست خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد. نگرانی علی(ع) تنها محدود شدن وسعت گزینش مردم بود و از کلماتش این امر به آسانی قابل استنباط است. بندهای هشتگانه فوق، هرچند بسیار مجمل و مختصر طرح شد، اما آشکار می‌سازد که مراد از «اتمام نعمت» در آیه مذکور، نه حکومت و پیشوایی دنیوی، بلکه اتمام بعثت نبی، نزول، دریافت و ابلاغ بدون کاستی و نقصان قرآن است. همین قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پیشوای امت واقع شود. این دُرُست همان چیزی است که درباره ابراهیم واقع شد. ابراهیم به مقام امامت نائل شده و اسوه ملت شد، چون نعمت بر او تمام شد. برای مسلمانان نیز به همین سان، از طریق بعثت رسول و با ابلاغ وحی و شکل‌گیری کامل قرآن، نعمت تمام شده است و اکنون باید مسلمانان به کتاب خدا و عمل رسولشان اقتدا کنند تا در اندیشه و عمل، شاهد و الگوی سایر امم باشند.

پس در راستای عمل به همین آیه است که علی(ع) تمام همت خود را مصروف تامل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی(ع)، شیعیان «به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند» و برخلاف خواست او، بنده جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شده علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسه بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟! مولی علیه‌السلام چه عالمانه از چنین روزهایی خبر داده می‌فرماید:

«و بعد از من بر شما زمانی خواهد آمد که هیچ چیز در آن زمان پوشیده‌تر از حق و هیچ چیز هم پیداتر از باطل‌ و هیچ چیز هم شایع‌تر از دروغ بر خدا و رسول نیست! در نزد اهل آن زمان هیچ کالایی کسادتر و بی‌مشتری‌تر از کتاب خدا نیست، البته اگر در جایگاه خود باشد! اما بسیار پرمشتری می‌شود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد… کتاب و اهل کتاب دو نفر تبعیدی مطرود هستند که در راه حرکت می‌کنند و هیچ صاحب پناهی آن‌ها را پناه نمی‌دهد… مردم درآن زمان اجتماعشان بر تفرقه است، از جماعت گریزانند، گویا که این مردم پیشوایان کتابند و گویا که پیشوای آنان قرآن نیست. آنگاه از قرآن جز نامی نزد آنان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند….»

… در باور چه کسی می‌گنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظه او را، که چنگ یازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جای تدقیق و تفقُّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم می‌آمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم می‌ریزند و آتش‌بیار معرکه می‌شوند و در قالب حُبّ و وَلایت امیرالمومنین، بزرگ‌ترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانی شریف‌ترین و زبده‌ترین گوهر جهان بشریت مرتکب می‌شوند و بی‌آن که کوچک‌ترین سنخیتی در بینش،‌منش و کنش ایشان با علی (ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعه او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!

البته این امر جدیدی نیست. از همان زمان نیز رسم و سنت علوی را کسی نمی‌پسندید. خطبه‌ها و نامه‌های آن حضرت در روزگار خلافتش، مبین این است که وقتی او، به انتخاب و بیعت مردم، بر مسند حکومت نشست، به‌خوبی می‌دانست که مردم تاب تحمل عدالت او را ندارند. از این رو پیوسته از پیروان و شیعیان خود گله‌مند و آزرده خاطر بود، که اسم علی را می‌خواهند اما رسمش را برنمی‌تابند.

چگونه می‌توان تصور کرد که اندیشه علی (ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟! و چگونه می‌شود گزاره معطوف به کسب و حفظ قدرت را با این حقیقت تاریخی وفق داد که او می‌دانست ابن‌ملجم مرادی، به دستور خوارج، که اتفاقا همه خود را شیعه و پیرو علی می‌نامیدند، قصد کشتنش را کرده، ولی محافظی بر خود اختیار نکرد و مجرم را قبل از ارتکاب جرم مجازات نکرد؟! علی امام است و مهم‌ترین نقش او، همین امامت و پیشوایی امت است تا قیام قیامت. او حاکم سیاسی مردم برای چند روز گذرا و ناپایدار دنیا نیست. یعنی علی بیش از آن‌که حاکم مسلمین باشد، امام و الگوی بشریت است. او زعامت کبری دارد. امر خلافت در برابر این نقش یگانه امامت تا قیامت، آن‌قدر ناچیز است که علی آن را به سادگی فرو می‌نهد، تا با ریخته شدن خونش، الگویی بسازد برای رهبران و حاکمان در طول تاریخ. او بیش و پیش از هرکس و هرچیز یک امام است. امام اخلاق و شرف و کرامت و آزادی و آزادگی و عدالت و انسانیت. امامی که یگانه دغدغه‌اش تبیین راهی است که خداوند در کتابش، به وسیله کلام رسولش به او آموخته است، اما ذهنش هرگز مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تاکید فرموده است «زمام شترش را بر گردنش می‌افکند و رهایش می‌سازد». او که خود را تجسم کامل پیام وحی می‌دانست، آرزو داشت امام امتی باشد که نعمت هدایت از طریق همین کلام بر آن‌ها تمام شده است.

چنین عملکردی است که علی (ع) را به شخصیتی مبدل ساخته که مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی در وصفش قلم‌ها رانده و سخن‌ها گفته‌اند. پس علی نقش امامتش را به تمامی ایفا کرده و به‌راستی امام و الگوی امت‌ها شده است. مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبه نماز جمعه ۱۸ آبان ۱۳۵۸، با توجه به عرصه‌های گوناگون حیات امام علی (ع) و نقش انکار‌ناپذیر و بی‌مثال او در تبیین و ابقاء مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمومنین را «جزء اخیر علت تامه دین اسلام» می‌نامد و می‌گوید: «چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به این‌ها عمل کرد به‌طوری‌که حتی از حق خودش هم صرف‌نظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم به دست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است. پس همه مطالب و همه احکام را امیرالمومنین اجرا کرد، برنامه‌ها و کارهای امیرالمومنین هم همه نوشته شده است، بیاناتش همه نوشته شده است… این است که مطلب تمام است و امیرالمومنین جزء اخیر علت تامه دین اسلام است.» ‌این انسان کامل، طبیعتا شایسته این وصف نبی می‌شود که:

«مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَا» (کافی، ج۱، ص۲۹۳، باب الإشاره و النص

علی امیر المومنین) «هر که من دوست اویم علی هم دوست اوست. خداوندا هرکه او را دوست دارد دوستش بدار و با هر که وی را دشمن می‌دارد دشمن باش.»

اکنون اگر به آیه ابتدای بحث درباره امامت ابراهیم بازگردیم، خواهیم دید که ابراهیم(ع) نیز با اتمام کلمات الهی، امام می‌شود. یعنی امامت امت آنگاه میسر است که انسان پیام هدایت الهی را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خلیفه اللهی نائل شود. علی(ع) نیز چون تمامی کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّی ساخته، به امامت امت، نائل شده است، نه فقط در حیاتش و نه تنها برای پنج سال، که تا قیام قیامت و برای همه دوران‌ها و برای همه انسان‌ها؛ و این همان زعامت کبراست. البته هر آن کس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهی دل بسپارد، به‌مثابه الگو و امام برای تمام جهانیان است.

«هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ» (حج ۷۸)

آیا معنای «زعامت کبری» که تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی(ع) مصداق اَتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟ یا تنها اشتراک لفظی ساده‌ای است که انحراف‌های شگفت‌ به‌بار آورده؟! (ر. ک. کتاب چند گفتار/ اثر آیت‌الله سیدمحمدجواد موسوی غروی)

نتیجه آن‌که جزو وظایف رسولان الهی، از جمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحا نصب می‌گویند، برای تشکیل حکومت و اداره امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و به‌ویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همه قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شده‌اند (اعراف ۱۵۷). نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. از این‌رو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیه ۱۵۷ اعراف است. بر این پایه حتما رسول اسلام خود ناقض پیامی که آورده است نمی‌شود. بر همین اساس است که شیعه با نصب عمر توسط ابی‌بکر و نصب عثمان توسط عمر شدیدا مخالف است و آن را مغایر با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادی انسان قلمداد کرده است. وقتی خدای تعالی در کتاب مجیدش انسان را در قبول دین، ماندن در آن یا خروج از آن آزاد و مخیر گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر این مردم، منتخب و برگزیده آن‌ها نباشند و در این امر با این اهمیت مسلوب‌الاختیار باشند؟! پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه. بارخدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژی‌ها و تباهی‌ها رهایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعده تو را محقق ساخته باشیم و بسان پیشوایمان علی، الگو برای همه مردم باشیم. خداوندا! درود

همیشگی ات را بر او فرست که چه نیکو امامی است برای ما و چه صالح بنده‌ای است برای تو.

.

 نقد آقای محمدعلی شاه‌آبادی با عنوان « امام؛ الگوی ایمانی و پیشوای سیاسی »

چهارشنبه اول آبان در استقبال از عید سعید غدیر، مقاله‌ای با عنوان «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» در صفحه اول روزنامه به چاپ رسیده بود. نویسنده محترم ضمن پذیرش خاتمیت پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم و حادثه غدیر در پی تبیین تفسیر دیگری از آن برآمده‌اند. البته این تفسیر پیشینه‌ای دراز و گسترده داشته و پاسخ‌های فراوانی هم دریافت کرده و نزد اهل علم و دانش روشن و واضح است. اما طرح چنین مباحثی در رسانه‌های عمومی و برای مخاطبان غیرتخصصی اندوهی است که همواره انسان با خود دارد. به هر حال ایشان در اثبات مدعای خود ابتدا (مقدمتا) به کلام الهی و آیه 124 سوره بقره «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات....» چنین استناد می‌کند: «ای پیامبر به خاطر داشته باش که خداوند، ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام رسانید و گفت ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم» از مضمون آیه چنین برمی‌آید که با اتمام کلمات، بر ابراهیم هر آنچه را که او در راستای هدایت جامعه به سوی دعوت الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون می‌تواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. در اینجا نکته‌ای را یادآور می‌شوم؛ اولا: قرآن می‌فرماید، «اذا ابتلی ابراهیم ربه....» به یاد آر هنگامی‌که خداوند، ابراهیم را بیازمود.... نویسنده محترم این بخش از آیه را ترجمه نمی‌کند. کسی نمی‌داند چرا؟

ثانیا: معنی ظاهری و روشن ابتلا، آزمایش است و آن را به دعا و ذکر و غیر آن حمل کردن نامانوس است. البته در آیه، ابتلاء به کلمات آمده است، بنابراین به جهت وجود کلمات از معنای ظاهری ابتلاء صرف‌نظر شده است، در حالی‌که کلمه در قرآن کاربردهای متنوعی دارد. مثلا حضرت عیسی علیه‌السلام را کلمه خوانده است. «یا مریم ان الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسی بن مریم»(آیه 45/ آل عمران) ای مریم، خدا تو را به کلمه خود بشارت می‌دهد. نام او مسیح، عیسی پسر مریم است.
بنابراین بهتر است با وجود واژه ابتلا، معنی دیگر کلمات را جست‌وجو کرد که در جایگاه خود باید بدان پرداخت.
ثالثا: قرآن صریح و روشن می‌فرماید: «انی جاعلک للناس اماما» نویسنده محترم نیز به خوبی ترجمه می‌کنند که، من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم اما سپس این سوال را مطرح می‌کند: آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ معلوم نیست چرا نویسنده وحشت دارد که پیشوایی سیاسی و الگوی ایمانی بر هم منطبق شود. مگر این دو در پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بسیاری از پیامبران (سلیمان، داوود، یوسف و....) جمع نشد. مگر پیامبران از سوی حق متعال، برانگیخته و برگزیده نبودند؟ مگر حکام و سلاطین نافرمان از پیامبران و امامان، حکام و سلاطین ظلم و جور شمرده نمی‌شوند؟ زیرا انتخاب خدا، پیامبران و امامان هستند.
«وما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله فقد ضل ضلالا مبینا» هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی‌که خدا و پیامبرش، امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هرکس نافرمانی خدا و رسولش را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است (آیه 36/ احزاب). این حکم عقلی است، انسان اگر خدا و رسولش را پذیرفت و او را حکیم و آگاه مطلق دانست نافرمانی از او به جز گمراهی چه می‌تواند باشد؟ این کلام خدا بر همه موضوعات و مسائل منطبق است تا چه رسد به انتخاب خلیفه‌الله و جانشین رسول‌الله صلی الله و علیه وآله که در کلام امام رضا علیه‌السلام است: «امام یگانه روزگار خویش است، احدی نه همپایه او و دانشمندی نه هم مایه اوست، نه برایش عوضی و نه مثلی و نه مانندی است... پس کیست که به شناخت امام برسد یا بتواند او را انتخاب کند، هیهات هیهات که خردها از توصیف مقامی از مقامات او و فضیلتی از فضایل او گم‌اند و خاطرها سرگردان و مغزها حیران...» (رهاورد خرد «ترجمه تحف العقول»/صفحه 452)
نویسنده محترم می‌فرماید:

«تمام اعتراض وی (امیرالمومنین علیه‌السلام) معطوف به نگرش حذفی بوده است، یعنی اینکه خلیفه یا هر کس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند مثلا این که خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند یا به گونه‌ای عمل کند که نتیجه برآیند آرا انتخاب فرد خاصی باشد.»
در جایی دیگر می‌فرماید: «رفتار علی با هر سه خلیفه پیش از خود و به ویژه ابوبکر و عمر نشان می‌دهد که وی آنها را کسانی نمی‌پندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند...» اگر انسان تنها به فهرست موضوعات نهج‌البلاغه مراجعه کند از این سخنان شگفت زده می‌شود. امیر مؤمنان درباره خلافت پیش از خود می‌فرماید: هان به خدا سوگند فلان (ابوبکر) جامه خلافت را پوشید و می‌دانست خلافت جز مرا نشاید (امام علیه‌السلام در ادامه شرایط را چنین بیان می‌کنند) جهان تیره است و بلا بر همگان چیره، بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. (بازهم ادامه می‌دهند) با آنکه می‌دیدم میراثم را به غارت می‌برند مانند کسی که خارش در چشم نشسته و استخوانش در گلو شکسته باشد بردباری پیشه کردم. نویسنده محترم! آیا این سخنان خطاب به کسانی است که سخن پیامبر را بر زمین نزده و حکومت غصب نکرده باشند؟ و در جای دیگر امام علیه‌السلام به طلحه و زبیر در جنگ جمل می‌فرمایند:
به خدای سوگند از آن هنگام که خدای پیغمبر خویش را به سوی خود فرا خواند و به سوی خود برد تا امروز، پیوسته مرا از حقم بازداشته‌اند و دیگری را در آن حق بر من برتری داده‌اند. نویسنده عزیز! اگر طلحه و زبیر همانند دیگر مردم حق انتخاب داشته و صاحب اختیار بودند امیرالمومنین علی علیه‌السلام از چه شکایت می‌کند؟!
نویسنده گرامی، می‌فرمایید:
«آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمی‌کرد که یک تنه شمشیر برکشد و عدل خدا را جاری سازد؟»
جای بسی شگفتی است که پاسخ امیرالمومنان علی علیه‌السلام به خود را از پاسخ به ابوسفیان نیافته‌اید، آنجا که پیشنهاد بیعت برای خلافت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امام می‌دهد و امام در پایان آن می‌فرمایند: ولی اسراری در دل نهفته دارم که اگر آشکار کنم لرزه بر اندام‌تان افتد، چونان که طناب فرو شده در چاه عمیق می‌لرزد. اما آنچه موجب تاسف است تعجب از آن است که چرا آیات قرآن و کلمات امیرالمومنین علیه‌السلام در نوشتار شما مثله می‌شوند؛ «مثلا شاورهم فی الامر»(در کار با آنان مشورت کن) را می‌آورید اما جمله بلافاصله پس از آن «فاذا عزمت فتوکل فتوکل علی الله...» (اما هنگامی‌که تصمیم گرفتی قاطع باش و برخدا توکل کن...) از بیم آن‌که معنای مورد استفاده شما سست شود، نمی‌آورید. و همچنین آیه 124 سوره بقره درباره حضرت ابراهیم علیه‌السلام تا آنجا که انی جاعلک للناس اماما (من تو را به پیشوایی برگزیدم) می‌آورید اما ظاهرا می‌بینید خداوند و حضرت ابراهیم معنای دیگری از این کلام فهمیده‌اند. ادامه آیه را نمی‌آورید زیرا حضرت ابراهیم می‌فرماید همان‌گونه که مرا به سمت منصوب کردی فرزندانم را نیز منصوب فرما،

خدا نیز در پاسخ نمی‌فرماید این دراختیار مردم است، بلکه می‌فرماید ستمکاران آنها را نصب نمی‌کنم «قال و من ذریتی قال لا ینال عهد الظالمین» (ابراهیم گفت: فرزندانم را هم؟ خدا فرمود: پیمان من ستمکاران را در بر نگیرد).
و همچنین پایان خطبه شقشقیه این قسمت که امام علیه‌السلام درباره حکومت فرموده (زمام شترش را بر گردنش می‌افکند و رهایش می‌سازد) دیده می‌شود اما ابتدای خطبه که می‌فرماید: «با آنکه می‌دیدم میراثم را به غارت می‌برند مانند کسی که خارش در چشم نشسته و استخوانش در گلو شکسته باشد بردباری پیشه کردم» دیده نمی‌شود.
در پایان دو نکته را یادآور می‌شوم؛
1) آنچه را که درباره نصب امام یا پیشوا و حاکم سیاسی گفته شد مخصوص دوازده امام معصومین علیهم‌السلام است.
2) به نظر می‌رسد نویسنده گرامی بر این عقیده است هر گاه کسی یا کسانی با انتخاب مردم به حکومت گماشته شوند آن حکومت از صلاح و سداد بیشتر برخوردار و به ظلم و بیداد کمتری گرفتار خواهد بود، اما غافل از آن است که به هم آمیختن حکومت معصومین‌علیهم‌السلام با هر حکومت دیگری از مخلوط دوغ و دوشاب هم ناخوشایندتر است و برای آنکه حکومت‌های غیر معصوم را از دیدگاه معصومین عیار گیرند تنها به دو حدیث اشاره می‌شود.
امام علی علیه‌السلام: جز با حکومت‌های صالح جامعه اصلاح نشود و جز با پایداری و همکاری مردم حکومت‌ها موفق نخواهند بود. هرگاه مردم وظایف خود را، در برابر حاکمیت درست انجام دهند و حاکمیت نیز به وظایف خود در برابر مردم، درست عمل کند، «حق» (در همه چیز) ملاک قرار می‌گیرد... و چون چنین شد: احکام تعالی آفرین دین اجرا می‌گردد. عدالت گستری فراگیر می‌شود. سنت‌های رشد آموز، هر یک در جای خود، ملاک عمل قرار می‌گیرد. آن‌گاه زمان، زمان زندگی می‌شود و امید به بقای دولت حاکم، در دل‌ها زنده می‌گردد و دشمنان همه (داخلی و خارجی)، از هرگونه نفوذ و اخلالگری ناامید می‌شوند... اما اگر جامعه، در برابر حاکمیت (و برنامه‌های اصلاحی او) سرپیچی کند یا حاکمیت حقوق جامعه را نادیده بگیرد: در بیان مردم اختلاف می‌افتد. بنیاد ستمگری محکم می‌شود. به نام «دین» (و اجرای احکام دین و حفظ دین)، همه گونه خلافکاری جریان می‌یابد. معیارهای ارزشی فراموش می‌گردد. همگان در پی هوی و هوس خویش می‌روند. احکام تعالی بخش دین عملی نمی‌شود. اعتدال روانی جامعه از بین می‌رود... دیگر برای پایمال شدن حقوق عالیه اجتماع کسی نگران نمی‌شود و برای اقدام‌های زیانبار بزرگ، انسانی دل نمی‌سوزاند. در چنین جامعه‌ای، با چنین حاکمیتی؛ انسان‌های والا و نیک اندیش، کنار گذاشته می‌شوند. مردمان خبیث (و اشرار امت و نفوذی‌ها)، بر سر کار می‌آیند و «پست»های حساس را در دست می‌گیرند... و چون چنین شد، مردمان به مؤاخذه‌های سنگین خدایی (و گرانی و بی‌پناهی و...)، دچار می‌گردند... پس، ای مردم! خیرخواه یکدیگر باشید و از جان و دل با هم همکاری و همیاری کنید!... و (بدانید)، هیچ‌کس ـ دارای هر مقام و منزلتی باشد و از نظر دینی، هر فضیلت و سابقه‌ای داشته باشد‌ـ در حدی نیست که در اجرای حکومت الهی، از کمک فکری (مشورت و نظر‌خواهی) و همکاری عملی دیگران بی‌نیاز باشد و هر کس ـ اگرچه از افراد پایین و فراموش شده اجتماع‌ـ چنان نیست که نتواند در اصلاح جامعه و جریان امور کمک کند و نظر دهد. (نهج‌البلاغه، امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام، خطبه 216 به نقل از حکومت اسلامی استادمحمدرضا حکیمی)
سدیر صیرفى گوید: شنیدم امام صادق علیه‌السلام مى‏فرمود: به پیغمبر صلى الله علیه و آله خبر وفاتش داده شد، در صورتى که تندرست بود و دردى نداشت- این خبر را جبرئیل آورد- حضرت براى نماز همگانى جار زد و مهاجر و انصار را دستور داد تا سلاح برگیرند، مردم جمع شدند و پیغمبر صلى الله علیه و آله بر منبر برآمد و خبر وفات خود را به آن‌ها داد و سپس فرمود:
«خدا را به‌والى بعد از خود به‌یاد مى‏آورم، از اینکه مبادا بر جماعت مسلمین رحم نکند، باید بزرگ‌شان را احترام کند و به‌ضعیف‌شان رحم کند و عالم‌شان را بزرگ شمرد و به آن‌ها زیان نرساند تا خوارشان کند و نیازمندشان نسازد تا از دین‌شان به‌در برد و در خانه خود را روى آنها نبندد (و از حال آن‌ها بى‏خبر نماند) تا تواناى آن‌ها ناتوان‌شان را بخورد و در لشکرکشى آنها سختى روا ندارد [همه را در مرزها نگه ندارد] تا نسل امتم را قطع کند، سپس فرمود: شاهد باشید که من ابلاغ کردم و خیرخواهى نمودم.»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: این آخرین سخنى بود که پیغمبر صلى الله علیه و آله بالاى منبرش فرمود.
(اصول الکافی / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 263)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۷
ع . ا . بسطامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی